رمین خزائی

شبی شیخی شرابم را بنوشیدی به سردی

شبی شیخی شرابم را بنوشیدی به سردیمن از شاهد بپرسیدم شبانگاهان ز زردیبگفتا من ز پس شیخ از نهانگاهش بکردیدگر شبها نگویم چون که میدانی چه کردیکه من در شرم و شیخ از فرط مشتاقی ز شوقشهمانا آنچه کردی دحیه پیش از من بکردیایاز از پیش محمودش به سرخی جامه در برمنم در نزد شیخ از سرخ خارایش خبر دیپس از تسبیح و اذکارش بگفتا جان من همنمیدانم که بهمانت