رامین خزائی

در آن جنّت پدر بهمن خودم آبان کشیدم

در آن جنّت پدر بهمن خودم آبان کشیدم هزاران جهد و کوشش بهر آبادان کشیدم خَرَم دَر رود خرمشهر و من هم در خودم غش بلانسبت مگر من مغز خر با نان کشیدم یکی آمد بگفتا من که فرماندار شهرم بخوان از بهر من یک شعر و من هم آن کشیدم بخوانیدم سلامم  بر تو ای فرمانده نان دِه بگفتم نان ما آجر شد از نادان کشیدم به ناگاه از