رامین خزائی
با سپاس فراوان، امتیاز شما ثبت شده است

در آن جنّت پدر بهمن خودم آبان کشیدم

هزاران جهد و کوشش بهر آبادان کشیدم

خَرَم دَر رود خرمشهر و من هم در خودم غش

بلانسبت مگر من مغز خر با نان کشیدم

یکی آمد بگفتا من که فرماندار شهرم

بخوان از بهر من یک شعر و من هم آن کشیدم

بخوانیدم سلامم  بر تو ای فرمانده نان دِه

بگفتم نان ما آجر شد از نادان کشیدم

به ناگاه از سرش دودی بلند آمد غزل شد

خدایا من چه دیدم؟… خسّ و خاشاکان کشیدم

سلامم بر تو ای فرمانده نانم نام اعظم

نگو با نان شیرینی نمک با نان کشیدم

جوابم نیست شلیک از تفنگت ای معظم

منم رامین همان رزمنده خون از خان کشیدم


با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان

کهنه سرباز ایرانی
رامین خزائی