تو میدانی و من

تو میدانی و من خزان است این دشت و دمن و تو میدانی و من …. آنچه در اوج سکوتم، فریاد آری ای دوست، فریاد مرا تو میدانی و من …. آنچه من داد زدم بر در بیدادگه تو وانچه داروغه ی تو حکم تو و مهر تو را بر لب بیمار من است تو میدانی و من …. وانچه فریاد مرا درد مرا، داد مرا مدفن فریاد مرا آنچه