تو برایم مَلکی از مَهِ تابان بودی

تو برایم مَلکی از مَهِ تابان بودیدل من سُرخ و دلت سنگ، تو مهمان بودینرود میخ به سنگت که ز سنگینی درپی یک خوشه ی پروین سَرِ اِیوان بودیبه خیالت چو بهاران بَهُ و بَهمان باشیمَنِ سَرگَشتِه امرداد و تو جوزان بودیمن دیوانه تو را از هُلُفَت پَر دادمچو نَنَت سیر زِ دنیا نَم و نالان بودیسَرِ سالی که تو در خانه ی من ….. یادت هست؟که ز دزدی و