آش پختم

آش پختم منِ آشپز، آشی که خودم همی خوردم آشم عدس و نخود داشت، کشک و لوبیا و ماست با بیانی مملو از کذب و راست نمکش را خودم همی سفتم آشِ دستم را نخورده، لب سوخته، پاره شد چرتم روغشن بیش بود، یک وجب، بی کم و کاست از برایش اشرفی همی بردم کاسه بود و آش و روغن، از همان که میرزا، خانِ کاشی ناراست به سالی صبر